44
"هوالبصیر"
"هوالبصیر"
"هوالبصیر"
کسی که بدون چراغ و روشنایی در راهی پیش رود، احتمال گمراهی، اشتباه و سقوط برایش بسیار است.
بصیرت همان چراغ راه است. بصیرت، به این معناست، که انسان در زندگی اش، خود، هدف و نیروها، امکانات، همراهان، دوستان و دشمنان و موافقان و مخالفانش را بشناسد و با عوامل موفقیت و بازدارنده آشنا باشد و اگر در راهی قدم می گذارد، بداند، که فرجام این راه چیست و به کجا منتهی می شود.
"هوالبصیر"
مقام عالم، مقام والا و باعظمتی است؛ در صورتی که او قدر این نعمت را بداند. و مردم از علم او بهره بگیرند یعنی او چراغ هدایت، ستاره درخشان و کشتی نجاتی برای هدایت مردم باشد. چنین عالمی است که از هفتاد هزار عابد بالاتر است.
"هوالبصیر"
شکر زبانی، پایین ترین مرتبه ی شکر است و شکر عملی که بهتر است، آن است که نعمت را در راه خوب و طبق خواسته و رضای صاحب نعمت به کار گیریم و حق آن را ادا کنیم. در احادیث آمده است که در برابر نعمت، وظیفه داریم از آن در راه گناه استفاده نکنیم.
شکر نعمت، نعمت را تداوم می بخشد. این یک سنت الهی است.
"هوالبصیر"
امام حسین (علیه السلام) فرمودند:
شُکرُکَ لِنِعمَةٍ سَالِفَةٍ یَقتَضی نِعمَةً آنِفَةً؛
شکرگزاری تو نسبت به نعمت گذشته، نعمت آینده را فراهم می آورد.
موسوعة کلمات الامام الحسین(علیه السلام)، ص 768
"هوالبصیر"
بعضی حرفها
در دل هستند
برخی در چشم
برخی هم در عکس
"هوالبصیر"
در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است
توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست
"هوالبصیر"
تا ذره ای ز درد خودم را نشان دهم
بگذار در جدا شدن از یار جان دهم
همچون نسیم می گذرد تا به رفتنش
چون بوته زار دست برایش تکان دهم
دل برده از من آنکه ز من دل بریده است
دیگردر این قمار نباید زیان دهم
یعقوب صبر داشت و دوری کشیده بود
چون نیستم صبور چرا امتحان دهم
یوسف فروختن به زر ناب هم خطاست
نفرین اگر تو را به تمام جهان دهم
"هوالبصیر"
خیزید و خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست
آن برگ رزان بین که بر آن شاخ رزانست
گویی به مثل پیرهن رنگرزانست
"هوالبصیر"
ناگهان آیینه حیران شد، گمان کردم تویی
ماه پشت ابر پنهان شد، گمان کردم تویی
رد پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت...
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بیقرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
سایهی زلف کسی چون ابر بر دوزخ گذشت
آتشی دیگر گلستان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گلها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچهای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشتهای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایهای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی
فاضل نظری